صبةلغتنامه دهخداصبة. [ ص ُب ْ ب َ ] (ع اِ) آنچه ریخته شوداز طعام و جز آن . || هرچه طعام نهند بر آن از خوان و مانند آن . || گله ٔ اسبان و شتران و رمه ٔ گوسفندان یا مابین ده تا چ
ثبةلغتنامه دهخداثبة. [ ث َ ب َ ] (ع اِ) میانه ٔ حوض که آب در آن گرد آید. || جماعت و گروه دلاوران . ج ، ثبات و ثبون .
ثبةلغتنامه دهخداثبة. [ ث ُ ب َ ] (ع اِ) جماعت . گروه .گروه مردم . || گروه دلاوران . || میانه ٔ حوض که در آن آب گرد آید. ج ، ثُبات ، ثبون .
صبهبدلغتنامه دهخداصبهبد. [ ص َ / ص ِ ب َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب سپهبد است . رجوع به سپهبد. و رجوع به المعرب جوالیقی ص 271 و ص 281 شود.
صابةلغتنامه دهخداصابة. [ ب َ ] (ع اِمص ) عاهت . مصیبت . || ضعف و سستی عقل . یقال : فی عقله صابة؛ ای طرف من الجنون . || (اِ) درختی است تلخ . ج ، صاب . (منتهی الارب ).
اصهب صاهبلغتنامه دهخدااصهب صاهب . [ اِ هََ هَِ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ).
صبهبدلغتنامه دهخداصبهبد. [ ص َ / ص ِ ب َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب سپهبد است . رجوع به سپهبد. و رجوع به المعرب جوالیقی ص 271 و ص 281 شود.
غیاظلغتنامه دهخداغیاظ. [ غ َی ْ یا ] (اِخ ) ابن مصعب . از بنی صبةبن أدد. رؤبه و به روایتی عجاج گوید : و سیف غیاظ لهم غناظانعلو به ذا العضل الجواظا.(از منتهی الارب ) (تاج العرو
مراقلغتنامه دهخدامراق . [ م ُ ] (ع ص ) ریخته شده . (ناظم الاطباء): اراق الشی ٔ؛ صبه ؛ فالشی ُٔ مراق . (متن اللغة). رجوع به اراقة شود.
صابئینلغتنامه دهخداصابئین . [ ب ِ ] (اِخ ) صابئه . نامی که به دو فرقه ٔ کاملاً مشخص اطلاق میشود: 1 - ماندائی ها یا صبه ، فرقه ٔ یهودی و مسیحی بین النهرین (مسیحیان پیرو یحیی معمد).
اصبهبذلغتنامه دهخدااصبهبذ. [ اِ ب َ ب َ / ب ُ ] (معرب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب المعرب ذیل صبهبذ آرد: فارسی معرب است و آن در دیلم مانند امیر در عربست . جریر گوید : اذا افتخروا عدو