صباغلغتنامه دهخداصباغ . [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث :اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما.
سباقلغتنامه دهخداسباق . [ س َب ْ با ] (ع ص ) سبقت گیرنده . (اقرب الموارد): هو سباق غایات ؛ او فراهم آورنده ٔ نیزه های سبقت است یعنی بر دیگری سبقت گیرنده است . (ناظم الاطباء) (من
سباغلغتنامه دهخداسباغ . [ س ِ ] (اِ) نانخورش و معرب آن صباغ باشد. (برهان ) (رشیدی ). || خانه ای که از خشت پوشیده باشد. || دیوار خشتی . (ناظم الاطباء).
سباقلغتنامه دهخداسباق . [ س ِ ] (ع مص ) پیشی کردن در دویدن . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). پیشی گرفتن . (دهار) (زوزنی ) : و در حلبات فرزانگی و مضمار مردانگی قصب سباق از اکف
صباغ جواهرلغتنامه دهخداصباغ جواهر. [ ص َب ْ با غ ِ ج َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایت از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع).
صباغ تنگارلغتنامه دهخداصباغ تنگار. [ ص َب ْ با غ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از ماه است که قمر باشد. (برهان قاطع).
صباغ فلکلغتنامه دهخداصباغ فلک . [ ص َب ْ با غ ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از ماه است . (غیاث اللغات ).
صباغ الارضلغتنامه دهخداصباغ الارض . [ ص َب ْ با غُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) کنایت از آفتابست چرا که جمادات و نباتات و حیوانات را رنگ از تأثیر آفتاب میرسد. (غیاث اللغات ).
صباغ جواهرلغتنامه دهخداصباغ جواهر. [ ص َب ْ با غ ِ ج َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایت از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع).