صایم الدهرلغتنامه دهخداصایم الدهر. [ ی ِ مُدْ دَ ] (ع ص مرکب ) آنکه پیوسته روزه دارد : صایم الدهر از ضرورت لبس بر چنین طاعتی نه مأجور است . ؟رجوع به صائم الدهر شود.
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم
صایم الدهرلغتنامه دهخداصایم الدهر. [ ی ِ مُدْ دَ ] (ع ص مرکب ) آنکه پیوسته روزه دارد : صایم الدهر از ضرورت لبس بر چنین طاعتی نه مأجور است . ؟رجوع به صائم الدهر شود.
خشک دهانلغتنامه دهخداخشک دهان . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از صایم و روزه دار. (از برهان قاطع). || پارسا. پرهیزگار. (ناظم الاطباء). || تشنه . عطشان .
مهردهانلغتنامه دهخدامهردهان . [ م ُ دَ ] (ص مرکب ) روزه دار. صایم . مهردهانان ؛ روزه داران . (برهان ). || خاموش . ساکت . و رجوع به ترکیب مهر دهان ذیل مهر شود.
تاج الملکلغتنامه دهخداتاج الملک . [ جُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابوالغنایم مرزبان بن خسرو فیروز، وزیر ملکشاه سلجوقی . هندوشاه در تجارب السلف آرد: مردی بزرگ بود و عالی همت از خاندان قدیم شیراز
خاکی خراسانیلغتنامه دهخداخاکی خراسانی . [خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای ایران است و هدایت در ریاض العارفین شرح حال او را چنین آرد: نام او مولانا لطفعلی والدش از اهل بروجرد بود اما تولد ا