سالخلغتنامه دهخداسالخ . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ)جرب شتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مار نر سیاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || اسود سالخ . نوعی مار که کشنده تر
صالحدیکشنری عربی به فارسیقابل تعقيب قانوني , صلح دادن , اشتي دادن , تطبيق کردن , راضي ساختن , وفق دادن
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داش