صالحدیکشنری عربی به فارسیقابل تعقيب قانوني , صلح دادن , اشتي دادن , تطبيق کردن , راضي ساختن , وفق دادن
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داش
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وصیف . پدر وی کاتب المعتز خلیفه ٔ عباسی بود. و بسال 253 هَ . ق . لشکر ترک مواجب چهار ماه از وی طلب کردند و چون درخواست آنان را اجابت ن
whipدیکشنری انگلیسی به فارسیشلاق زدن، شلاق، تازیانه، ضربهیا تکانشلاقی، ضربهناگهانی و شدید، حرکت تند و سریع و با ضربت، تازیانه زدن
نشأهلغتنامه دهخدانشأه . [ ن َ ءَ ](اِخ ) محمد صالح (میرزا...)بن میرزا مؤمن سمرقندی متخلص به نشاءة از شعرای قرن یازدهم است . او راست :قدت بالاکند قدر قبای شهریاری رالبت شیرین ک
عربلغتنامه دهخداعرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) میرزا صالح بن سیدحسن موسوی حائری تهرانی مشهور به عرب و داماد. فقیه و از سوی علماء امامیه ٔ اوائل قرن چهارده بود. به سال 1303 هَ . ق . در
نصرآبادیلغتنامه دهخدانصرآبادی . [ ن َ ] (اِخ ) صادق (میرزا...)بن میرزا صالح متخلص به مینا. از فضلاء و شاعران قرن یازدهم است وی در علوم ریاضی و اسطرلاب و هندسه دستی داشته و در فنون س
جان کراتلغتنامه دهخداجان کرات . [ ] (اِخ ) مستر.یکی از استادان میرزا صالح شیرازی . وی هنگام تحصیل در انگلستان نزد مستر جان کرات لاتین و انگلیسی و علوم طبیعی را فراگرفته است . (از سب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ترخان . درحبیب السیر، نام وی ، با عنوان سیدی و امیر سیدی ذکر میشود و چنانکه از تضاعیف این کتاب برمی آید این مرد از شجعان و بزرگان زمان ا