صالحدیکشنری عربی به فارسیقابل تعقيب قانوني , صلح دادن , اشتي دادن , تطبيق کردن , راضي ساختن , وفق دادن
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داش
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وصیف . پدر وی کاتب المعتز خلیفه ٔ عباسی بود. و بسال 253 هَ . ق . لشکر ترک مواجب چهار ماه از وی طلب کردند و چون درخواست آنان را اجابت ن
whipدیکشنری انگلیسی به فارسیشلاق زدن، شلاق، تازیانه، ضربهیا تکانشلاقی، ضربهناگهانی و شدید، حرکت تند و سریع و با ضربت، تازیانه زدن
حسینلغتنامه دهخداحسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن صالح مازندرانی داماد مجلسی . او راست : حاشیه بر من لایحضره الفقیه . (ذریعه ج 6 ص 223).
علینقیلغتنامه دهخداعلینقی . [ ع َ ن َ ] (اِخ ) ابن محمد صالح مازندرانی . متخلص به سابق . رجوع به علینقی سابق شود.
حسینلغتنامه دهخداحسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن حیدر علی شوشتری ، شاگرد ملا صالح مازندرانی است و از وی در 1076 هَ . ق . اجازت دارد. او راست : اعمال السنة. (ذریعه ج 2 ص 244).
فاضلانلغتنامه دهخدافاضلان . [ ض ِ ] (اِخ ) دو فاضل . در اصطلاح فقها و اصولیین منظور از فاضلان علامه ٔ حلی و استادش ابن سعیداست ، و گروهی از جمله ملا صالح مازندرانی نوشته اند: گفته
طباطبائیلغتنامه دهخداطباطبائی . [ طَ طَ ] (اِخ ) علی بن محمد. صاحب شرح کبیر موسوم به ریاض المسائل فی تحقیق الاحکام بالدلائل در فقه امامیه . این کتاب در دو جلد با مختصرالنافع ابی قاس