صافیتالغتنامه دهخداصافیتا. (اِخ ) شهری است در قسمت شمالی سنجاق طرابلس شام از ولایت بیروت و محدود است از شمال به سنجاق لاذقیه و از مشرق به قضای حصن الاکراد و از جنوب به قضای عکّار
صافیلغتنامه دهخداصافی . (ع ص ) نعت فاعلی از صفوه و صفا. نقیض کدر. روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب . مروق . بی آمیغ. زلال . خلاف دُردی : دل از عیب صافی ّ و صوف
صافیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پاکیزه؛ خالص؛ ناب.۲. پاک و روشن؛ زلال؛ صاف. صافی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پاک و پاکیزه شدن؛ بیآلایش شدن: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صا