صافدلغتنامه دهخداصافد. [ ف ِ ] (ع ص ) آنکه هر دو پای او دربند باشد و منه نهی عن صلوةالصافد؛ هوان یقرن بین قدمیه کأنهما فی قید. (منتهی الارب ).
صادقدیکشنری عربی به فارسیدوستانه رفتار کردن , همراهي کردن با , قلبي , صميمي , از روي صميميت , خالص , بي ريا , راستگو , صادق , راست , از روي صدق وصفا