صاعد مازندرانیلغتنامه دهخداصاعد مازندرانی . [ ع ِ دِ زَ دَ ] (اِخ )شیخ منتجب الدین در فهرست ، وی را از رجال شیعه شمرده و گوید قاضی صاعدبن منصوربن صاعد، فقیهی دین دار است . رجوع به روضات ص
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن ابی غانم . صاحب روضات از وی به ثقه ٔ فقیه تعبیر کند و گوید شرح حال وی را شیخ فرج اﷲ حویزی در کتاب خویش آورده است ، او شاگرد شیخ
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن سهل بن بشربن احمدبن سعید، مکنی به ابی روح . وی محدث و از اسفرایین است ، از خطیب بغدادی و کتانی و ابن ابی الحدید (صاحب شرح نهج ) و جزآنا
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن صاعدبن عبدالسلام تمیمی ، مکنی به ابی القاسم . و او را بصری نحاس گویند و معروف به ابن براد است . وی محدث بود، و از جماعتی
کمال الدین اسماعیللغتنامه دهخداکمال الدین اسماعیل . [ ک َ لُدْ دی ن ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرزاق اصفهانی آخرین قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله ٔ مغول است که در گیر و دار هجومها و قتل
اسفرائینلغتنامه دهخدااسفرائین . [ اِ ف َ ] (اِخ ) اِسفرایین . اِسفراین . اسپرائین . شهری است مشهور در خراسان . (برهان ). شهری است مشهور از نواحی نیشابور بر منتصف طریق جرجان . و بعضی
سدهلغتنامه دهخداسده . [س َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: سد = صد + ه ، پسوند نسبت ) لغةً بمعنی منسوب بشماره ٔ سد (صد). درباره ٔ علت انتساب این جشن بشماره ٔ مزبور گفته های بسیار آور
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان