صاف و سندلهلغتنامه دهخداصاف و سندله . [ ف ُ س ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ابله که رسم دان نیست .
سرابفرهنگ انتشارات معین(سَ) [ ع . ] (اِ.) زمین صاف و هموار که در اثر گرمای زیاد، از فاصلة دور به نظر آب می نماید.
سخللغتنامه دهخداسخل . [ س َ ] (ع مص ) صاف و پاکیزه گردانیدن . (منتهی الارب ) . || گرفتن چیزی را بفریب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سنفرهلغتنامه دهخداسنفره . [ س َ ف َ رَ ] (ع اِ) سنگی که برای صاف کردن بکار برند. (دزی ج 1 ص 694). سنگ فسان .