صاروخدیکشنری عربی به فارسیاسلحه پرتاب کردني , گلوله , موشک , پرتابه , فشفشه , راکت , با سرعت از جاي جستن , بطور عمودي از زمين بلندشدن , موشک وار رفتن
صاروخانلغتنامه دهخداصاروخان . (اِخ ) یکی از سران ترک که مگنیسیا را فتح کرد، و از آن پس این منطقه و مرکز آن بنام صاروخان نامیده شد.
صاروخانلغتنامه دهخداصاروخان . (اِخ ) یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که تشکیل ولایت آیدین دهد و قسمت شمال شرقی آن ولایت است و از شمال و مشرق به ولایت خداوندگار و از جنوب به سنجاق دن
صاروخانیلغتنامه دهخداصاروخانی . (اِخ ) صاحب کشف الظنون گوید او راست : دقایق المیزان فی مقادیر الأوزان و آن رساله ای است در اکسیر. (کشف الظنون ج 1 ص 494).
صارخدیکشنری عربی به فارسیپرسروصدا , شلوغ کننده , خودنما , خشن , رسوا , اشکار , برملا , انگشت نما , وقيح , زشت
صارورلغتنامه دهخداصارور. (ع ص ) صاروراء. صارورة. مردی که حج نکرده . || آنکه گرد زن نگردیده . (منتهی الارب ).