صادق لولغتنامه دهخداصادق لو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان ، 52000گزی جنوب خاوری رزن ، 2000گزی جنوب راه عمومی فامنین به نوبران . تپه ماهور، معتدل ، مالار
صادق لولغتنامه دهخداصادق لو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، 25000گزی جنوب باختری اردبیل ، 15000گزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز. کوهستانی معتدل ، سکنه 275
صادقگویش اصفهانی تکیه ای: dorost / râsgu طاری: sâde طامه ای: sâdeq طرقی: sâfsâda/sâfsöndölâ کشه ای: sâdeq / rurâst نطنزی: sâdeq / râsgu
صادقدیکشنری عربی به فارسیدوستانه رفتار کردن , همراهي کردن با , قلبي , صميمي , از روي صميميت , خالص , بي ريا , راستگو , صادق , راست , از روي صدق وصفا
لو خلی و نفسهلغتنامه دهخدالو خلی و نفسه . [ ل َ خ ُل ْ لی َ وَ ن َ س َه ْ ] (ع جمله ٔفعلیه ) اگر او را به خویش گذارند. لو خلی و طبعه : الانسان لو خلی و نفسه فانه صادق و قد تزول عنه فطرة
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن صالح بن عبدالرحمان بانقوسی حلبی . وی از افاضل حلب است . در آن شهر متولد شد و به همانجا بسال 1203 هَ . ق . وفات یافت . شعری داردکه کمال
تسلیم اصفهانیلغتنامه دهخداتسلیم اصفهانی . [ ت َ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا صادق نام داشته و چندی لوای سیاحت افراشته ارادت غلام علی شاه هندی راگزیده ... گویند مردی صاحب ذوق بود اما به طریق
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) لؤلوئی . لؤلؤفروش بود. شیخ طوسی در رجال خود وی را از اصحاب امام صادق (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 112).
ساده دللغتنامه دهخداساده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مردم صادق و بی نفاق . (برهان ) (آنندراج ). بی نفاق . (رشیدی ). ساده لوح . ساده جگر. سینه صاف . (مجموعه ٔ مترادفات ). ساده . س