صاخلغتنامه دهخداصاخ . (ع اِ) آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد. || داهیه . بلا. (منتهی الارب ). و رجوع به صاخة شود.
صاخلغتنامه دهخداصاخ . (ع اِ) آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد. || داهیه . بلا. (منتهی الارب ). و رجوع به صاخة شود.
صاخةلغتنامه دهخداصاخة. [ صاخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ) آواز سخت که گوش را کر کند. || قیامت . || بلا و سختی . (منتهی الارب ).
صاخةلغتنامه دهخداصاخة. [ خ َ ] (ع اِ) آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد. || داهیه . بلا. (منتهی الارب ). و رجوع به صاخ شود.
داهیةلغتنامه دهخداداهیة. [ ی َ ] (ع ص ) داهی . مذکر و مؤنث در آن یکسانست . ج ، دواهی . دهاة. || مرد زیرک و تیزفهم . باهوش . زیرک . نابغة. طلطین . طارئة. قعضوضة. باقعة: داهیة من
صبوحلغتنامه دهخداصبوح .[ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است . نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است :پائ