صاخدلغتنامه دهخداصاخد. [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) خرمابن تنهاگانه ٔ (؟) پوست رفته . (منتهی الارب ) . || حَرﱡ صاخدٌ؛ گرمای سخت . || واحدٌ فاحدٌ صاخد؛ از اتباع است . (منتهی الارب )؛ یعنی
صاخبدیکشنری عربی به فارسیپر سر وصدا , پر سر و صدا , خشن , داد و بيداد کن , سرکش , سر و صدا و اشوب کردن
صاخةلغتنامه دهخداصاخة. [ صاخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ) آواز سخت که گوش را کر کند. || قیامت . || بلا و سختی . (منتهی الارب ).