صاحب گرایلغتنامه دهخداصاحب گرای . [ ح ِ گ ِ ] (اِخ ) از خانهای قرم (کریمه ) است . رجوع به خانان کریمه و کریمه شود.
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
گردون گرایلغتنامه دهخداگردون گرای . [ گ َ گ َ ] (نف مرکب ) پیچنده ٔ آسمان و کنایه از توانا و کسی که آسمان را مسخر کند. و صاحب آنندراج آرد: کنایه از طالب علو ترقی یا اینکه گردون به کام
غازی گرایلغتنامه دهخداغازی گرای . [ گ ِ ] (اِخ ) (دوم ) یکی از خانان کریمه و پسر دولتگرای خان است . وی درزمان خانی برادر ارشدش محمدگرای ، با او به محاربه ٔ ایران رفته و در موقع عودت
گراییدنلغتنامه دهخداگراییدن . [ گ َ / گ ِ دَ ] (مص ) (از: گرای + یدن ، پسوند مصدری ). رغبت و خواهش و میل کردن . (از برهان ). متمایل بودن و شدن : چه نیکو سخن گفت دانش فزای بدان کت ن
خرطوم دارلغتنامه دهخداخرطوم دار. [ خ ُ ] (نف مرکب ) صاحب خرطوم . دارای خرطوم : همه خرطوم دار و شاخ گرای گاو و پیلی نموده در یک جای .نظامی .