صاحب نفسلغتنامه دهخداصاحب نفس . [ ح ِ ن َ ف َ ] (ص مرکب )مستجاب الدعوة. آنکه دم او را اثری است : با زنده دلان نشین وصاحب نفسان حق ْ دشمن خود مکن به تدبیر خسان . سعدی .آنانکه شب آرام
صاحب نفسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه نفسی گیرا دارد.۲. کسی که دعایش اجابت میشود: ◻︎ با زندهدلان نشین و صاحبنفسان / حق دشمن خود مکن به تدبیر خسان (سعدی: لغتنامه: صاحبنفس).
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
نفسلغتنامه دهخدانفس . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) دم . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). دمه . (دهار) (مهذب الاسماء). هوائی که از دهان موجود زنده در
مزفرلغتنامه دهخدامزفر. [ م ُزَف ْ ف َ ] (ع اِ) دم برآوردن . مزفرة. (منتهی الارب ).مُزفَر. (اقرب الموارد). نفس برآوردن . (ناظم الاطباء). || (ص ) صاحب دم . صاحب نفس . (منتهی الارب
عیسویلغتنامه دهخداعیسوی . [ س َ وی ی / وی ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به عیسی . عیسائی . عیسی ّ. رجوع به عیسی شود : مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده ای خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی . خا
دیسقوریدوسلغتنامه دهخدادیسقوریدوس . (اِخ ) پدانیوس . دیوسکوریدس . طبیب یونانی که در قرن اول میلادی بوده و تألیفات چنددر ادویه ٔ نباتی دارد. (از ناظم الاطباء). در مآخذ اسلامی دیسقورید