صاحب نسقلغتنامه دهخداصاحب نسق . [ ح ِ ن َ س َ ] (اِخ ) یکی از فضلای آخر عهد قاجار و از مردم قم و مترجم شش مجلد کتاب لغت از فارسی به فرانسه و این کتاب به طبع نرسیده است .
صاحب نسقلغتنامه دهخداصاحب نسق . [ ح ِ ن َ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گویا لقبی بوده است مانند کدخدا و داروغه و امثال آن .
صاحب نسقفرهنگ انتشارات معین( ~ . نَ سَ) [ ازع . ] (ص مر. اِمر.) ماموری دولتی که موظف به تنظیم فهرست قیمت های جاری و مسکوکات بود.
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
غاناتلغتنامه دهخداغانات . (اِ) صاحب جمع غانات ، در دوره ٔ صفوی به کسی می گفته اند که ناظر گوشت و سلاخی و امور مربوط به آن بوده است . نویسنده ٔ تذکرةالملوک آرد: فصل هفتم در بیان ش
تسعیرلغتنامه دهخداتسعیر. [ ت َ ] (ع اِ) فارسیان بمعنی نرخ استعمال کنند. (آنندراج ). نرخ . (ناظم الاطباء) : بازگشت و گفت هفتم از رجب گفت در ری چیست تسعیر ای عجب . مولوی .... چند ا
صحبت یساوللغتنامه دهخداصحبت یساول . [ ص ُ ب َ ی َ وُ ] (اِ مرکب ) شخصی باشد که عصای نقره و طلا یا چماق و عصا بدست در محفل ایستاده میباشد و این نسبت سایر اهتمامیان معتبرتر و سردار آن ر
مالکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی مالک، صاحب▼، آقا، دارا صاحبخانه، موجر، خردهمالک، اجارهدار منعم، ثروتمند ساکن، مقیم، مستأجر، متصرف، صاحب نسق
زجلغتنامه دهخدازج . [ زُ ] (اِ) تیر پرتابی که کوتاه تر از تیرهای دیگر است و پیکانش از دندان فیل و شاخ گاو و امثال آنها است . (از فرهنگ نظام ) (از رشیدی ). تیر پرتاب که پیکان آ