صاحب مروتلغتنامه دهخداصاحب مروت . [ ح ِ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) جوانمرد : علما گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است ، درخدمت پادشاه ... یا در میان زهاد. (کلیله و دمنه ).
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
اندریاسلغتنامه دهخدااندریاس . [ ] (اِخ ) (به معنی صاحب مروت ) یکی از رسولان دوازده گانه و پسر یونا و برادر شمعون پطرس و از اهل بیت صیدای جلیل بود. پیشه اش ماهیگیری و اول شاگرد یحیی
مروءةلغتنامه دهخدامروءة. [ م ُ ءَ ] (ع مص ) صاحب مروت و انسانیت و مردمی شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مروتلغتنامه دهخدامروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت . مردمی و مردی ، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث ). آن بود که نفس را رغبتی صادق بود به تج
وفاییلغتنامه دهخداوفایی . [ وَ ] (اِخ ) از جمله ٔ شعرای سلطان مغفور [ سلطان یعقوب خان ]است و شخصی صاحب مروت و وفاست . این مطلع از اوست :جامه ٔ ماتمیان خلعت نوروز من است مایه ٔ بز
چیلغتنامه دهخداچی . (حرف ربط) صورت قدیم حرف «چه » و به همان معانی حرف «چه » استعمال شود : عنان همت مخلوق اگر به دست قضاست چرا دل تو چراگاه چی و چون و چراست . عمعق بخاری .و سود