صاحب آبادلغتنامه دهخداصاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی ذیل جغرافیای قزوین گوید: و عمربن عبدالعزیز جهت خود در آنجا عمارت عالی ساخت در محله ٔ جوسق و اکنون آن زمین را صاحب آباد خو
صاحب آبادلغتنامه دهخداصاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان ، 36000گزی شمال باختری کاشان ، 2000گزی شوسه ٔ کاشان و قم . جلگه ، معتدل . سکنه 90 تن ، شی
صاحب آبادلغتنامه دهخداصاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس ، 37000گزی شمال باختری بشرویه ، سر راه مالرو عمومی بشرویه به نیگنان . جلگه ، گرمسیر، س
صاحب بن عبادلغتنامه دهخداصاحب بن عباد. [ ح ِ ب ِب ْ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) نام وی اسماعیل ، مکنی به ابی القاسم و ملقب به صاحب و کافی الکفاة. ابن خلکان گوید: او نخستین کس است از وزراء که
صاحب عادللغتنامه دهخداصاحب عادل . [ ح ِ ب ِ دِ ] (اِخ ) وزیر ابوکالیجار مرزبان بن سلطان الدولة بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خویش صاحب را به قتل رسا
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
صاحب بن عبادلغتنامه دهخداصاحب بن عباد. [ ح ِ ب ِب ْ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) نام وی اسماعیل ، مکنی به ابی القاسم و ملقب به صاحب و کافی الکفاة. ابن خلکان گوید: او نخستین کس است از وزراء که
حسن رازیلغتنامه دهخداحسن رازی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن قاسم بغدادی مکنی به ابوعلی نحوی ملازم صاحب عباد بود و در پیرامون سال 400 هَ . ق . درگذشت . اوراست : «المبسوط» در لغت . (هد
حسن بروجردیلغتنامه دهخداحسن بروجردی . [ ح َ س َ ن ِ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن احمد. از کتاب دیوان صاحب عباد بود و سپس به خراسان رفت و صدر کتاب ابونصر احمدبن علی میکالی شد. نگاشته های او در
ممتعلغتنامه دهخداممتع. [ م ُ م َت ْ ت َ ] (ع ص ) برخورداری یافته . برخوردار : صاحب عباد وقت باد ممتع در اوصف زده در خدمتش اهل هنر چون عباد. سوزنی .ممتع دارش از بخت و جوانی ز هر
منطقی رازیلغتنامه دهخدامنطقی رازی . [ م َ طِ ی ِ ] (اِخ ) از شاعران قدیم و در لغت نامه ٔ اسدی و حدایق السحر رشیدالدین وطواط به شعر او استشهاد شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). ابومحمد