صاحب شرعلغتنامه دهخداصاحب شرع . [ ح ِ ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیغمبر. مشرع . شارع . قانونگزار : و ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) پیغمبر اسلام : پیغمبر (
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
زارعلغتنامه دهخدازارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از زرع .برزگر. (دهار). زراعت کننده . (آنندراج ) : خود گرفتم به حکم صاحب شرع زارع غاصب است مالک زرع .دهخدا (دیوان ص 109).
شارعفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [جمع: شَوارِع] راه بزرگ؛ شاهراه؛ راه راست؛ خیابان.۲. (صفت) صاحب شرع؛ راهنما. شارع عام: راه و کوچهای که همهکس از آن عبور کنند. شارع مقدس: پیغمبر اسلام.
ثباتلغتنامه دهخداثبات . [ ث َ ](ع مص ، اِمص ) قرار. استقرار. برجای بودن . بر جای ماندن . قرار گرفتن . ثبوت . توطد. پایداری . استواری . استوار شدن . قیام . (از منتخب از غیاث ). ب
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن جهشیاربن ابی شجاع بن حسین بن فرخان انصاری فالی ابزری وزیر اتابک سعدبن زنگی (594 - 623 هَ .ق .). مُکنّی به ابی نصر و ملقب به عم
شارعلغتنامه دهخداشارع . [ رِ ] (ع ص ، اِ) خانه ای که در آن بسوی راه نافذ باشد. (منتهی الارب ). بیت شارع ؛ ای قائم علی الطریق النافذ الذی یسلکه جمیعالناس . (اقرب الموارد). ج ، شو