سعتریلغتنامه دهخداسعتری . [ س َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به سعتر که آویشن فروش را افاده میکند. (الانساب سمعانی ).
سعتریلغتنامه دهخداسعتری . [ س َ ت َ ] (ص ) سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان ). سحاقه . (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث ). رجوع به س
صعتریلغتنامه دهخداصعتری . [ ص َ ت َ ری ی ] (ع ص ) مردچابک . || دلاور. || جوانمرد. || شوخ بی باک . (منتهی الارب ). شاطر. سعتری .
صاری عبداﷲافندیلغتنامه دهخداصاری عبداﷲافندی . [ ع َ دُل ْ لاه اَ ف َ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان مغرب است که در زمان سلطان احمدخان اوّل به استانبول هجرت کرد، و سیّدمحمد داماد محمدپاشا برادر
صاری عبداﷲافندیلغتنامه دهخداصاری عبداﷲافندی . [ ع َ دُل ْ لاه اَ ف َ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان مغرب است که در زمان سلطان احمدخان اوّل به استانبول هجرت کرد، و سیّدمحمد داماد محمدپاشا برادر
smoothestدیکشنری انگلیسی به فارسیصافترین، صاف، هموار، نرم، روان، ملایم، صیقلی، ساده، بدون اشکال، سلیس، دلنواز، قسمت صاف هر چیز، بی تکان، بی مو