صاتلغتنامه دهخداصات . (ع اِ) صیت . آوازه . || (ص ) رجل صات ؛ مرد سخت آواز و همچنین حمار صات ، و اصل آن صَوِت بکسر عین الفعل است مانند رجل مال ٌو نال ٌ؛ یعنی کثیر المال و النوال
ثاتلغتنامه دهخداثات . (اِخ ) ناحیه ای به یمن منسوب به ذوثات . (مراصد). و از آنجاست ذوثات حمیری یکی از مهتران یمن . رجوع به ذوثات شود.
ثعطلغتنامه دهخداثعط. [ ث َ ع َ ] (ع مص ) گندا شدن . گندیدن : ثعطِ لحم ؛ بوی گرفتن گوشت . ثعطِ ماء؛ گندیدن آب . || ثعط جلد؛ بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست . || ثعط شفه ؛ برآماسی
ثعطلغتنامه دهخداثعط. [ ث َ ع ِ] (ع ص ) گندا. گنده . گندیده . بوی گرفته . (چون گوشت و آب و جلد). || برآماسیده و کفته (لب ).
صاترلغتنامه دهخداصاتر. [ ت ِ ] (ع اِ) صعتر است که به فارسی آویشن خوانند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به آویشن شود.
صاترلغتنامه دهخداصاتر. [ ت ِ ] (ع اِ) صعتر است که به فارسی آویشن خوانند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به آویشن شود.
مختصات جغرافیاییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام صات جغرافیایی، طول و عرض جغرافیایی جهت، جهت قطبنما، میل، انحراف، جهت نقشه
تصاتلغتنامه دهخداتصات . [ ت َ صات ت ] (ع مص ) همدیگر جنگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متصاتلغتنامه دهخدامتصات . [ م ُ ت َ صات ت ] (ع ص ) (از «ص ت ت ») با همدیگر جنگ کننده . (آنندراج ). جنگ کننده ٔ با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصات شود.