شاپهنهلغتنامه دهخداشاپهنه . [ پ َ ن َ /ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 44 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و دو هزارگزی باختر راه شازند به ازن
شاهفرندلغتنامه دهخداشاهفرند. [ ف َ رَ ] (اِخ ) نام دخترفیروزبن کسری بود. سیوطی نویسد: چون قتیبةبن مسلم بر فیروزبن کسری یزدگرد به هنگام فتح خراسان چیره گشت دخترش شاهفرند را بگرفت و
شاهفورلغتنامه دهخداشاهفور. (اِخ ) شاهپور. شهفور. امام طاهربن محمد اسفراینی . شهیر به شاهفور ابوالمظفر. شافعی مذهب و مفسر و متکلم بوده . وی بسال 471 هَ . ق . درگذشته است . از اوست
شاهفوربن محمد نیشابوریلغتنامه دهخداشاهفوربن محمد نیشابوری . [ رِ ن ِ م ُ ح َم ْ م َ دِ ] (اِخ ) مردی فاضل و خوش طبع بود و شاگردی ظهیرالدین فاریابی را کرده در زمان سلطان محمد تکش منصب انشاء بدو تع
admitدیکشنری انگلیسی به فارسیاقرار کردن، پذیرفتن، دادن، راه دادن، بار دادن، راضی شدن، رضایت دادن، تصدیق کردن، زیر بار رفتن، واگذار کردن، اعطاء کردن
admittingدیکشنری انگلیسی به فارسیپذیرش، پذیرفتن، دادن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، راضی شدن، رضایت دادن، تصدیق کردن، زیر بار رفتن، واگذار کردن، اعطاء کردن
شاپهنهلغتنامه دهخداشاپهنه . [ پ َ ن َ /ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 44 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و دو هزارگزی باختر راه شازند به ازن
شاه فریدلغتنامه دهخداشاه فرید. [ ف َ ] (اِخ ) یا شاه آفرید یا شاهفرند. نام دختر فیروزبن یزدجرد بود که او را حجاج بن یوسف ثقفی به زنی برد. (از ابن خلکان در شرح حال زین العابدین علی ب
شاهفرندلغتنامه دهخداشاهفرند. [ ف َ رَ ] (اِخ ) نام دخترفیروزبن کسری بود. سیوطی نویسد: چون قتیبةبن مسلم بر فیروزبن کسری یزدگرد به هنگام فتح خراسان چیره گشت دخترش شاهفرند را بگرفت و
شاهفورلغتنامه دهخداشاهفور. (اِخ ) شاهپور. شهفور. امام طاهربن محمد اسفراینی . شهیر به شاهفور ابوالمظفر. شافعی مذهب و مفسر و متکلم بوده . وی بسال 471 هَ . ق . درگذشته است . از اوست