شیوافرهنگ فارسی عمید۱. در آیین هندوئیسم، خدای مخرب و مظهر انهدام که معمولاً او را بهصورت مردی عبوس نمایش میدهند.۲. آیین پرستش شیوا که یکی از سه صورت مهم آیین کنونی هندوئیسم را تشکیل میدهد.
شیوالغتنامه دهخداشیوا. [ شی ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . آب از نهر کیاجو از سفیدرود. سکنه ٔ آن 301 تن . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
شیوالغتنامه دهخداشیوا. [ شی ] (ص ) فصیح . ظریف . بلیغ. (یادداشت مؤلف ) (مؤید الفضلاء)(فرهنگ جهانگیری ). فصیح و بلیغ. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نغز.خوب . جید. نیکو: شیوه ٔ شیوا. سخن شیوا : گشتم از یمن مدحت شه دین در سخ
مجموعۀ احساسیsoap opera, soap, soaperواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ تلویزیونی سبک و احساسی که معمولاً در طول روز پخش میشود
صابون فلزیmetallic soapواژههای مصوب فرهنگستاننمک اسیدهای استئاریک یا اولئیک یا پالمیتیک یا لوریک و یک فلز سنگین، مانند کبالت یا مس که از آن برای خشککردن درپوش رنگها و جوهرها، در قارچکشها و مواد ضد آب، استفاده میکنند
شیوازبانلغتنامه دهخداشیوازبان . [ شی زَ ] (ص مرکب ) فصیح . (المصادر زوزنی ). فصیح زبان که بلیغبیان باشد. (برهان ). فصیح و بلیغ و تیززبان . (غیاث ). فصیح زبان . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خوشخوان : بلبل شیوازبان ناله به آهنگ بردفاخته با عندلیب چنگ سوی چنگ برد.<br
شیوازبانیلغتنامه دهخداشیوازبانی . [ شی زَ ] (حامص مرکب ) فصاحت . (المصادر زوزنی ). فصیح زبان بودن . فصیح بیان بودن . (از یادداشت مؤلف ): التفاصح ؛ شیوازبانی نمودن که نباشد. (المصادر زوزنی ) (دهار). تفصح ؛ شیوازبانی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ).
شیوازبانلغتنامه دهخداشیوازبان . [ شی زَ ] (ص مرکب ) فصیح . (المصادر زوزنی ). فصیح زبان که بلیغبیان باشد. (برهان ). فصیح و بلیغ و تیززبان . (غیاث ). فصیح زبان . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خوشخوان : بلبل شیوازبان ناله به آهنگ بردفاخته با عندلیب چنگ سوی چنگ برد.<br
شیوازبانیلغتنامه دهخداشیوازبانی . [ شی زَ ] (حامص مرکب ) فصاحت . (المصادر زوزنی ). فصیح زبان بودن . فصیح بیان بودن . (از یادداشت مؤلف ): التفاصح ؛ شیوازبانی نمودن که نباشد. (المصادر زوزنی ) (دهار). تفصح ؛ شیوازبانی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ).