شین آبادلغتنامه دهخداشین آباد. (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 300 تن . آب از رودخانه ٔ لاوین . راه آن ارابه رو. صنایع دستی جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیا
شین آبادلغتنامه دهخداشین آباد.(اِخ ) دهی است از بخش میاندوآب شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 112 تن . آب از زرینه رود. صنایع دستی جاجیم بافی .راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
شینلغتنامه دهخداشین . (اِخ ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 192 تن . آب از رودخانه ٔ محلی و چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
شینلغتنامه دهخداشین . (ع اِ) حرفی از حروف معجمه هجا مهموسه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نام حرف سیزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست ویکم از الفبای ابجدی . (ناظم الاطباء). نام
شینلغتنامه دهخداشین . [ ش َ ] (ع مص ) عیب کردن کسی را. (دهار) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). معیوب کردن . (المصادر زوزنی ) (دهار). عیب نهادن
دالان پرلغتنامه دهخدادالان پر. [ ] (اِخ ) نام کوهی بمغرب ایران میان گردنه ٔ خزینه و کله شین کنار جاده ٔ ارومیه و نزدیک آبادی اشنویه است . حد سرحدی ایران از قله ٔ دالان پر میگذرد. (ا
شمیرانلغتنامه دهخداشمیران . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) احمد کسروی درباره ٔ کلمه ٔ شمیران آرد: شمیران که خود نام چند دز و آبادی است و همچنین سمیرم که دزی استوار میانه ٔ سپاهان و فارس بود
پیرانلغتنامه دهخداپیران .(اِخ ) نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. این دهستان در قسمت جنوب باختری بخش واقع و از شمال بدهستان لاهیجان ، از جنوب بدهستان منکور
دهشلغتنامه دهخدادهش . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) از ده (ماده ٔ مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری ) جود. هبه . سخا.بذل . رادی . بخشندگی . جوانمردی . عارفه . معرو
زردشتلغتنامه دهخدازردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) بمعنی زره تشت است . (جهانگیری ). شخصی که دین آتش پرستی را بهمرسانید و احوال او در لغت زراتشت بخوبی مذکور شد و بعضی گویند زردشت به زبان