شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ، اِ) درتداول زارعان خراسان این است که گویند روز ششم فروردین و شانزدهم و بیست وششم و سی وششم بهار معمولاً باران می آید و این بار
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنو
نمکلغتنامه دهخدانمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوع
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (
سرنگفرهنگ انتشارات معین(سُ رَ) [ فر. ] (اِ.) تلمبة کوچک شیشه - ای یا پلاستیکی برای تزریق دارو به داخل بدن .
بلونیلغتنامه دهخدابلونی . [ ب ُ ] (اِ) قسمی شیشه ٔ کوچک مدور با گردنی دراز که عادةً سقطفروشان آب لیمو را در آن شیشه ها فروشند. شیشه یا سفال مدور به اندازه ٔ هندوانه ٔ خرد. قسمی ش