شیر مرغلغتنامه دهخداشیر مرغ . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چیز نادر و نایاب .- امثال :شیر مرغ و جان آدمیزاد .
شیرمرغلغتنامه دهخداشیرمرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغ عیسی را گویند که شب پره باشد چه گویند او می زاید وبچه ٔ خود را شیر می دهد. (برهان ) (آنندراج ). خفاش است که شرنق نامند. شب پره ک
شیرمرغلغتنامه دهخداشیرمرغ . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از قنات . صنایع دستی زنان قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
ده شیخ مرغزیلغتنامه دهخداده شیخ مرغزی . [ دِه ْ ش َ /ش ِ م َ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . واقع در9هزارگزی جنوب خاوری سبزواران . سکنه ٔ آن 135 تن . آ
شیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمایعی سفیدرنگ که پس از زایمان از پستان زن و هر حیوان مادۀ پستاندار بیرون میآید. شیر بریده: = شیر۳ شیر خام خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] غفلت کردن؛ خطا کردن. شیر خش
مرغزاریلغتنامه دهخدامرغزاری . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرغزار : توسن اسب مرغزاری کز ریاضت بازماندآخور چرب مهنا برنتابد بیش از این . خاقانی (دیوان ص 339).تا شیر مرغزاری نصرت کمین
شیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پستاندار گوشتخوار و درنده، از خانوادۀ گربهسانان، و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد.۲. (صفت) [مجاز] شجاع؛ دلیر.۳. آن روی سکه که دارای تصویر شیر ب
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به
مرغزارلغتنامه دهخدامرغزار. [ م َ ] (اِ مرکب ) سبزه زار و زمینی که مرغ در آن بسیار رسته باشد. (برهان ). جایی را گویند که در آن سبزه بسیار رسته باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ). آنجا