شیرخشخاشلغتنامه دهخداشیرخشخاش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) شیره ٔ خشخاش . تریاک . (ناظم الاطباء). افیون را گویند. (آنندراج ).
افیونلغتنامه دهخداافیون . [ اَف ْ ] (معرب ، اِ) تریاک . (یادداشت مؤلف ). شیره ٔ منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند مأخوذ از یونانی نیست بلکه مأخوذ از
لبنلغتنامه دهخدالبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی
خشخاشلغتنامه دهخداخشخاش . [ خ َ ] (ع اِ) مردم با سلاح و زره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || کوکنار و آن چند قسم است بستانی و منثور و مقرن و زبدی . (منتهی ا
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زُ ] (ع اِ) کفک شیر و سرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). || آنچه بوسیله ٔ جنبانیدن و حرکت دادن (مشک و مانند آن ) از شیر گاوو گوسفند گرفته می
حب الصنوبرالکبارلغتنامه دهخداحب الصنوبرالکبار. [ ح َب ْ بُص ْ ص َ ن َ ب َ رِل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) چلغوزه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). جِلوز. صاحب اختیارات گوید: چلغوزه است و درخت آن کوچکتر از