شیرکچیلغتنامه دهخداشیرکچی . [ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خادم شرابخانه . (ناظم الاطباء). صاحب میخانه . || صاحب شیره خانه . (فرهنگ فارسی معین ).
شیرکچی خانهلغتنامه دهخداشیرکچی خانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرکخانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرکخانه شود.
شیرکپیلغتنامه دهخداشیرکپی . [ ک َپ ْ پی ] (اِ مرکب ) قسمی از بوزینه ٔ شبیه به شیر. در شاهنامه داستانی راجع به یک شیرکپی که به دست بهرام چوبینه کشته شده است آمده : شدند از بد شیرکپ
شیرکچانلغتنامه دهخداشیرکچان . [ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به قصرشیرین میان کرند وحریر واقع در 671هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
شیرکیلغتنامه دهخداشیرکی . (اِ) چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد. (ناظم الاطباء). || قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد. (ناظم الاطباء). در اصطلاح اصطبل
شیرکچی خانهلغتنامه دهخداشیرکچی خانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرکخانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرکخانه شود.
شیرکپیلغتنامه دهخداشیرکپی . [ ک َپ ْ پی ] (اِ مرکب ) قسمی از بوزینه ٔ شبیه به شیر. در شاهنامه داستانی راجع به یک شیرکپی که به دست بهرام چوبینه کشته شده است آمده : شدند از بد شیرکپ
شیرکچانلغتنامه دهخداشیرکچان . [ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به قصرشیرین میان کرند وحریر واقع در 671هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
شیرکیلغتنامه دهخداشیرکی . (اِ) چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد. (ناظم الاطباء). || قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد. (ناظم الاطباء). در اصطلاح اصطبل
ابریسکلغتنامه دهخداابریسک . [ اَ س َ ] (اِ) نوعی جامه است : و ارمک سزای حقی و سقرلاطاز ابریسک و کمخای خطائی . نظام قاری .دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره .نظام قاری