شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیر، یعنی شیر کوچک . (ناظم الاطباء). اُسَید. شیربچه . (یادداشت مؤلف ). || جری و دلیر و پر دل و جرأت . (ناظم الاطباء). دلیر و جری
شیرکلغتنامه دهخداشیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیره که نوعی از شراب است . (ناظم الاطباء). شراب . || شیره . عصاره . || شیره ٔ تریاک . (فرهنگ فارسی معین ).
شیرک کردنلغتنامه دهخداشیرک کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیرک ساختن . دل دادن و دلیر کردن و مستولی ساختن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). ایساد. تجری دادن .
شیرک شدنلغتنامه دهخداشیرک شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) دلیر گشتن و باجرأت شدن . (ناظم الاطباء). دلیر و چیره شدن . (آنندراج ) (غیاث ). جری گردیدن . جری گشتن . به
شیرکالغتنامه دهخداشیرکا. (اِ) شیرگا. این نام را در نور به سپیره آ کرناتا دهند. (یادداشت مؤلف ). درختچه ای است که در دره ٔ شهرستانک و در مرز فوقانی جنگلهای نور و به نام شیرکا در
شیرکاکائولغتنامه دهخداشیرکاکائو. [ ءُ ] (اِ مرکب ) شیر آمیخته با کاکائو.کاکائوی دم کرده ٔ آمیخته با شیر. (یادداشت مؤلف ).
شیرکانلغتنامه دهخداشیرکان . (اِخ ) دهی است از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 145 تن . آب آن از چشمه . صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4