شیروان باشیلغتنامه دهخداشیروان باشی . [ شیرْ ] (اِ مرکب ) (از: شیر + وان = بان + باشی ، ترکی به معنی سر) (یادداشت مؤلف ). رئیس نگهبانان شیرها. سر نگاهبانان شیرها.
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) شهر کوچک و مرکز بخش تابع شهرستان قوچان که در کنار راه شوسه ٔ بجنورد واقع است و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول جغرافیایی 57 درجه
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) غوری . از سرکردگان مسعود غزنوی و از مردم غور بود که مسعود در لشکرکشی به غور بروزگار پدر او را با نواخت و صله به سپاه خویش آورد و فرماند
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) نام شهری در آذربایگان . در روایات بانی آنرا انوشیروان دانسته اند. پس از ویرانی شماخی اصل و قاعده ٔ شیروانات بوده ، سالها سلاطین شیروان
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های شهرستان قوچان . حدود: از شمال به بخش باجگیران و دهستان گیفان از شهرستان بجنورد و ازباختر به شهرستان بجنورد و از جنوب
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش چرداول شهرستان ایلام . حدود خاور و جنوب و باختری : رودخانه ٔ صیمره . شمال و شمال باختری : دهستان چردا
شیربانلغتنامه دهخداشیربان . (ص مرکب ) نگهبان شیر. (ناظم الاطباء). شیروان . آنکه نگاهبان شیر است . (یادداشت مؤلف ) : همی شد دوان شیربان چون نوندبه یک دست زنجیر و دیگر کمند. فردوسی
نیمهلغتنامه دهخدانیمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) نصف . (غیاث اللغات ). نصف هر چیزی . (برهان قاطع)(از رشیدی ). شق . شطر. (یادداشت مؤلف ) : سنجد چیلان به دو نیمه شده سرمه به نقطه بر یک
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اَ ث َ ] (ع اِ) عقب . ایز. حف ّ. حفف :خرج فی اثره ؛ برآمد پس او. (منتهی الارب ). || نشان . پی . داغ پای . جای پای . نشان قدم : قطع اﷲ اثره ؛ ببرّد خدا نش
عباس اوللغتنامه دهخداعباس اول . [ ع َب ْ با س ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) (شاه ...) معروف به شاه عباس کبیر،فرزند سلطان محمد صفوی معروف به خدابنده فرزند بزرگ شاه طهماسب اول و نواده ٔ شاه اسما