شیرولغتنامه دهخداشیرو. (اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود. پس از آنکه رافعبن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت . او با امداد سا
شیرولغتنامه دهخداشیرو. (اِخ ) نام پسر خسرو پرویز. شیروی . شیرویه (واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو). (لغات شاهنامه ص 193). نام پادشاهی از پادش
شیرولغتنامه دهخداشیرو. (اِخ ) نام یک پهلوان معاصر با گشتاسپ . (فرهنگ لغات ولف ) : بیامد پس آزاده شیرو چو گرددلش گشت پرخون و رخساره زرد.فردوسی .
شیروفرهنگ نامها(تلفظ: širu) (شیر+ او/uـ/ = (پسوند نسبت)) ، منسوب به شیر ؛(به مجاز) دلیر و شجاع ؛ (در شاهنامه) پسر گشتاسب که با دو برادر خود اردشیر و شیدسب در جنگ با ارجاسب تور
شیرویلغتنامه دهخداشیروی . (اِخ ) شیرو. شیرویه که به پدر عاق شد. (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج )(از برهان ) (از انجمن آرا). نام پادشاهی از پادشاهان ایران (قباد سوم ) که پسر خسر
شیرویلغتنامه دهخداشیروی . (اِخ ) شیرو. شیرویه . نام پسر بهرام که سپهسالار نوشیروان بود. (فرهنگ لغات ولف ) : سپهدار شیروی بهرام بودکه در جنگ بارای و آرام بود.فردوسی .
شیرویلغتنامه دهخداشیروی .(اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از ملوک طبرستان . (از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 346). رجوع به شیرو شود.
شیرویهلغتنامه دهخداشیرویه . [ رو ی َ ] (اِخ ) شیرو. شیروی . نام پسر خسرو پرویز. پسر خسرو پرویز که پس از وی به سلطنت رسید (628 م .). خسرو قصد داشت مردانشاه را جانشین خود گرداند، چو