شیرفهمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی کسی که چیزی را کاملاً فهمیده. شیرفهم کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] فهماندن. Δ به جای خرفهم کردن که زنندهتر است.
شیرفهم کردنلغتنامه دهخداشیرفهم کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، جزٔبجزء توضیح دادن و روشن ساختن موضوع . به مزاح ، بجای خرفهم کردن . به کنایه ، خرفهم کردن . (یادداشت مؤ
شعرفهملغتنامه دهخداشعرفهم . [ ش ِ ف َ ] (نف مرکب ) که شعر را درک کند. که شعر را بفهمد و بشناسد. شعرشناس . سخندان : کس بجز شاعر تلاش ما نمی فهمد کلیم شعرفهمان جمله صیادند صید بسته
شیرفهم کردنلغتنامه دهخداشیرفهم کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، جزٔبجزء توضیح دادن و روشن ساختن موضوع . به مزاح ، بجای خرفهم کردن . به کنایه ، خرفهم کردن . (یادداشت مؤ
شعرفهملغتنامه دهخداشعرفهم . [ ش ِ ف َ ] (نف مرکب ) که شعر را درک کند. که شعر را بفهمد و بشناسد. شعرشناس . سخندان : کس بجز شاعر تلاش ما نمی فهمد کلیم شعرفهمان جمله صیادند صید بسته
شیرفاملغتنامه دهخداشیرفام . (ص مرکب ) شیری رنگ . به رنگ شیری . (یادداشت مؤلف ). || شیربام . قسمی از فیروزه که رنگ شیر دارد و آنرا لبنی نیز نامند. فیروزج . (یادداشت مؤلف ). رجوع
شیرباملغتنامه دهخداشیربام . (ص مرکب ) شیرفام . شیری . || قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف ) : و منه [ من اللؤلؤ ] ما یشبه اللبن فیسمی شیربام . (الجماهر بیرونی ). خیر الفی
شارویهلغتنامه دهخداشارویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) نام پسر خسرو پرویز است که به شرویه و شیرویه اشتهار دارد. (فرهنگ جهانگیری ). نام شیرویه پسر خسرو پرویز است که خسرو را کشت و اورا شی