شیراوندلغتنامه دهخداشیراوند. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سُلگی شهرستان نهاوند. سکنه ٔ آن 360 تن . آب آن از چاه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
شیراوندواژهنامه آزادشیر کوه های دماوند (لری) نام خانوادگی در لرستان؛ کسی که شیر را می بندد و به زانو درمی آورد. در اصل «شیربند» بوده و در گذر زمان، به شیراوند تبدیل شده است.
شیخاوندلغتنامه دهخداشیخاوند. [ ش َ وَ ] (اِخ ) (منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی ) پادشاهان صفوی را شیخ زاده یا شیخ اوغلی و منسوبان و خویشاوندان آن سلسله را شیخاوند میخواندند. عده ٔ
شیراندازلغتنامه دهخداشیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) شیرافکن . آنکه شیر را بر زمین اندازد. || کنایه از مردم دلیر و بهادر و شجاع است . (از برهان ).
شیراندازیلغتنامه دهخداشیراندازی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل شیرانداز. غالب آمدن بر شیر با مکر و حیله : رو تو روبه بازی خرگوش بین مکر شیراندازی خرگوش بین . مولوی .|| شجاعت و بهادری و دل
شیرانداملغتنامه دهخداشیراندام . [ اَ ] (ص مرکب ) جوانی که دارای سینه ٔ پهن و کمر باریک باشد.(از آنندراج ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) : باز دل برده ز من پرفن باتدبیری شیراندام بتی نوچ
شیراندازلغتنامه دهخداشیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) پستانی که پر از شیر باشد و از آن قطره قطره شیر بچکد. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از پستان پرشیر است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
کمیرلغتنامه دهخداکمیر. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آبادواقع است و 240 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ شیراوند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغراف
دالابلغتنامه دهخدادالاب . (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. واقع در 6هزارگزی باختری کوهدشت و 6هزارگزی شمال باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت . جلگه و
سماقلغتنامه دهخداسماق . [ س ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش چگنی شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی کوهستانی ، هوای معتدل ومالاریایی . آب آن از رودخانه ٔ کشکان سراب رفتخان ، سر
شیخاوندلغتنامه دهخداشیخاوند. [ ش َ وَ ] (اِخ ) (منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی ) پادشاهان صفوی را شیخ زاده یا شیخ اوغلی و منسوبان و خویشاوندان آن سلسله را شیخاوند میخواندند. عده ٔ
شیراندازلغتنامه دهخداشیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) شیرافکن . آنکه شیر را بر زمین اندازد. || کنایه از مردم دلیر و بهادر و شجاع است . (از برهان ).