شیرآسالغتنامه دهخداشیرآسا. (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند شیر. همچون شیر. (یادداشت مؤلف ) : چو شیرآسا تو بخرامی به میدان .؟
شیراسپاریلغتنامه دهخداشیراسپاری . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 183تن . آب از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
شیرآسالغتنامه دهخداشیرآسا. (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند شیر. همچون شیر. (یادداشت مؤلف ) : چو شیرآسا تو بخرامی به میدان .؟
شیراسپاریلغتنامه دهخداشیراسپاری . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 183تن . آب از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
ببرلغتنامه دهخداببر. [ ب َ ] (اِ) درنده ای است قوی هیکل از امثال شیر. (آنندراج ). درنده ای است که دشمن شیر باشد. و نوعی از شیراست که پشم دار باشد. (از غیاث اللغات ). نوعی از دد
آسافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمثل؛ مانند؛ شبیه؛ نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): برقآسا، تگرگآسا، شیرآسا، گرگآسا.
بدخواهلغتنامه دهخدابدخواه . [ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) بداندیش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). حاسد. (دهار) (مهذب الاسماء). حسود. (دهار). آنکه بد دیگران را خواهد