شیخ مصطفیلغتنامه دهخداشیخ مصطفی . [ ش َ م ُ طَ فا ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) لقب محمد المهدی رئیس حکومت شرفای سعدیین در مغرب (مراکش ). (از دائرةالمعارف اسلامی ).
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) لقب محمد رئیس عشیره ٔ بنی وطاس در مغرب (مراکش ). (از دائرةالمعارف اسلامی ).
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ملقب به مؤید. ششمین از ممالیک برجی (مصر) از سال 815 هَ .ق . تا 824 هَ . ق . رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
ثاقبلغتنامه دهخداثاقب . [ ق ِ ] (اِخ ) (شیخ مصطفی ) از مشایخ طریقه ٔ مولویه و یکی از شعراست . او در کوتاهیه میزیست و اصل وی از ازمیر است و از برآوردگان مصطفی پاشا کوپریلی زاده ا
جابیلغتنامه دهخداجابی . (اِخ ) شیخ مصطفی جابی حموی . یکی از بزرگان علما است . وی در علم تعبیر خواب و علم حروف تبحر داشت ،و در جامع شیخ ابراهیم در حماه تدریس میکرد و مردی پاکدامن
کوزل حصاریلغتنامه دهخداکوزل حصاری . [ ک ُ زَ ح ِ ] (اِخ ) شیخ مصطفی بن محمدبن مصطفی . از خدمتگزاران نقشبندیه است . او راست : 1- حلیةالناجی ، و آن حاشیه ای است بر شرح صغیر ابراهیم الحل
لاذقیلغتنامه دهخدالاذقی . [ ذِ قی ی ] (اِخ ) (الشیخ ) مصطفی . رجوع به محمودی اللاذقی شود. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1583).
بابیلغتنامه دهخدابابی . [ ] (اِخ ) مصطفی . حلبی . بابی مصطفی بن عثمان ، شاعری زبردست حنفی مذهب و قاضی شهر مدینه بود و در مکه بسال 1091 هَ . ق . درگذشت . در خلاصةالاثر آمده است :