شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) لقب محمد المهدی رئیس حکومت شرفای سعدیین در مغرب (مراکش ). (از دائرةالمعارف اسلامی ).
شیخلغتنامه دهخداشیخ . [ ش َ ] (اِخ ) لقب محمد رئیس عشیره ٔ بنی وطاس در مغرب (مراکش ). (از دائرةالمعارف اسلامی ).
ابواسحاق اینجولغتنامه دهخداابواسحاق اینجو.[ اَ اِ ق ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) جمال الدین شاه شیخ ابواسحاق بن محمود اینجو. پدر او محمود از امیرزادگان دولت چنگیزی است و او را ارپاخان یکی از سلاط
ابواسحاق عراقیلغتنامه دهخداابواسحاق عراقی . [ اَ اِ ق ِ ع ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن منصوربن المسلم الفقیه الشافعی المصری ، معروف بعراقی . خطیب جامع مصر، فقیهی فاضل . او راست : شرح کتاب مهذب ت
تخت سراجلغتنامه دهخداتخت سراج . [ ت َ ت ِ س َ ] (اِخ ) نام مدرسه ٔ شیخ ابواسحاق کازرونی است . گویند شیخ در آن مدرسه چراغی به دست خود روشن کرده اند و اکنون چهارصد سال زیاده باشد، آن
اختاجیلغتنامه دهخدااختاجی . [ اَ ] (اِخ ) امیر ابوبکر پهلوان لشکر شیخ ابواسحاق . و او در 748 هَ . ق . در جنگ با امیر مبارزالدین کشته شد.