شیدخلغتنامه دهخداشیدخ . [ دَ ] (ص ، اِ) اسب نری که دور میکند اسبهای دیگر را از رمه ٔخود. || اسب جلد و چابک . (ناظم الاطباء).
شیدخلغتنامه دهخداشیدخ . [ دَ ] (ص ، اِ) اسب نری که دور میکند اسبهای دیگر را از رمه ٔخود. || اسب جلد و چابک . (ناظم الاطباء).
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به
شادخلغتنامه دهخداشادخ . [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است . (از انساب سمعانی ). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است . رجوع به شادخی شود : ز تاج