شیب دمشقیلغتنامه دهخداشیب دمشقی . [ ب ِ دِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است دمشقی : یکی ز شیب دمشقیش گرز چون قارن یکیش تیغ ز ترگ کلاه چون نوذر.نظام قاری (دیوان البسه ص 17).
شیبلغتنامه دهخداشیب . (ع اِ) دوال تازیانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حکایت آواز لب شتران وقت آب خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کوههای ب
شیبلغتنامه دهخداشیب . (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب (مرد سپیدموی ) بنابرقیاس و شُیَّب و شُیُب برخلاف قیاس ، و ابن سیده گوید:شُیَّب جمع شائب یا شیوب است ، چون بازل و بُزَّل و بیوض و بُیَ
شیبلغتنامه دهخداشیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن الجره ٔ اشجعی . آنکه با ابن ملجم در قتل علی (ع ) متفق گشت . (از حبیب السیر چ طهران ج 1 صص 194 - 195).
استرابادلغتنامه دهخدااستراباد. [ اِ ت َ ] (اِخ ) استرآباد. دهی نزدیک جرجان . (منتهی الارب ). شهریست [ بناحیت دیلمان ] بردامن کوه نهاده بانعمت و خرم و آبهای روان و هوای درست و ایشان
بسدلغتنامه دهخدابسد. [ ب ُ / ب ِ س س َ ] (اِ) بسذ. وسد. مرجان را گویند و آن را حجر شجری نیز خوانند. (برهان ). معرب بُسَد، مرجان . (انجمن آرا) (ذخیره ) (فرهنگ خطی ). مرجان که به
رودلغتنامه دهخدارود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال . (برهان قاطع) . رودخانه یعنی آب عظیم . (آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات ). رودخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود در وادی القری میان مدینه و شام است ، استخری گوید: حجر قریه ٔ کوچکی کم سکنه از وادی القری است یک روز راه تا کوه دارد و منازل ثمود د