شکوه مندلغتنامه دهخداشکوه مند. [ ش َ / ش ِ وَ / وِ م َ ] (ص مرکب ) گله مند. شاکی . شکوه پرداز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شکوهمنددیکشنری فارسی به انگلیسیaugust, brilliant, costly, epic, glorious, impressive, magnificent, majestic, noble, Olympian, palatial, pompous, princely, proud, regal, rich, spectacular, spl
شکوهمندلغتنامه دهخداشکوهمند. [ ش ُ م َ ] (ص مرکب ) باوقار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). صاحب شکوه . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ): تحریم ؛ شکوهمند کردن . (تاج المصادر بیهقی
شکوی مندلغتنامه دهخداشکوی مند. [ ش َ وا م َ ] (ص مرکب ) شکوی ناک . دارای شکایت وگله ٔ بسیار. (ناظم الاطباء). رجوع به شکوی ناک شود.
شیوه مندلغتنامه دهخداشیوه مند. [ شی وَ / وِ م َ ] (ص مرکب ) شیوه باز. (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه باز شود.
شکوی مندیلغتنامه دهخداشکوی مندی . [ ش َ وا م َ ] (حامص مرکب ) شکوه ناکی . گله مندی . شکایت مندی . (ناظم الاطباء).
شیوه مندیلغتنامه دهخداشیوه مندی . [ شی وَ / وِ م َ ] (حامص مرکب ) شیوه گری . (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه گری شود.
شکوهلغتنامه دهخداشکوه . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ] (ع اِمص ) شکایت . گله . (ناظم الاطباء). گله . (زمخشری ). شکایت . (آنندراج ) (انجمن آرا). مست . شکوی . اشتکاء. تشکی . اظهار بث . گله
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خد
فراهتلغتنامه دهخدافراهت . [ ف َ هََ ] (ع اِمص ) شأن . شوکت . شکوه مندی . زیبایی . (برهان ). مأخوذ از فراهة عربی به معنی انبساط و شادمانی و شاد گردیدن . در فارسی «فره » و «فر» ب
تحریملغتنامه دهخداتحریم . [ ت َ ] (ع مص ) حرام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (آنندراج ). حرام گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الا
صاحبلغتنامه دهخداصاحب . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی مذکر از صُحْبة و صحابة. یار. ج ، صَحْب ، صُحبة، صُحْبان ، صِحاب ، صَحابة، صِحابة. ج ِ فاعل بر فَعالة جز در این مورد نیامده ا