شکوهیدنلغتنامه دهخداشکوهیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) ترسیدن . بیم بردن . واهمه کردن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).ترسیدن . (غیاث ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ فارسی معین ). واهمه کرد
شکوهیدنلغتنامه دهخداشکوهیدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) اظهار بزرگی کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). عظمت خویش اظهار کردن . (غیاث ). اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن . ا
شکوخیدنلغتنامه دهخداشکوخیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) لغزیدن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث ) (آنندراج ). عثر. عثرت . عثار. وقرة. بشکوخیدن . آشکوخیدن . تعثر. عثیر
شکوفیدنلغتنامه دهخداشکوفیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) گشودن . (ناظم الاطباء) (برهان ). شکفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : به چاره گشاده شود کار سخت به مدت شکوفد بهار از درخت . نظامی . ||
شکولیدنلغتنامه دهخداشکولیدن . [ ش ُ دَ] (مص ) پریشان ساختن . پراکنده کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). پریشان کردن . (از انجمن آرا) (از برهان ). پراکنده کردن . (غ
شکهیدنلغتنامه دهخداشکهیدن . [ ش ِ ک ُ دَ] (مص ) شکوهیدن . مضطرب گشتن و بی قرار شدن . (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). متحرک و مضطرب شدن . بیقرار گشتن . آزرده و رنجور گش
بشکوهیدنلغتنامه دهخدابشکوهیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شکوهیدن . ترسیدن . وحشت کردن : پس چندان خلق بر فجاة گرد آمدند که خالد [ بن ولید ] از او بشکوهید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خوارزمشاه چو
نشکوهیدنلغتنامه دهخدانشکوهیدن . [ ن َ ش ِ دَ / ن َ دَ] (مص منفی ) مقابل شکوهیدن . رجوع به شکوهیدن شود.