شکن در شکنلغتنامه دهخداشکن در شکن . [ ش ِ ک َ دَ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) نغمه در نغمه . با نغمه ها و آهنگهای گوناگون : یکی چامه گوی و دگر چنگ زن سوم پای کوبد شکن در شکن . فردوسی
شکندلغتنامه دهخداشکند. [ ش ِ / ش َ ک َ ] (اِ) کرمی سرخ و خزنده در میان گل که خراطین نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) : در کوی ای
شکنده کاملغتنامه دهخداشکنده کام . [ ش ِ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بر خلاف مرام . || محروم . || بی طاقت . عاجز. (ناظم الاطباء).
شکنلغتنامه دهخداشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (
چینلغتنامه دهخداچین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان
گرفتارلغتنامه دهخداگرفتار. [ گ ِ رِ ] (ن مف ) اسیر. مبتلا. دربند : کجا یافت خواهی تو آرامگاه از آن پس کجا شد گرفتار شاه . فردوسی .چو خاقان ز نخجیر بیدار شدبه دست خزروان گرفتار شد.
سرگشتهلغتنامه دهخداسرگشته . [ س َ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شوریده مغز. (آنندراج ). شوریده . (شرفنامه ). سراسیمه . (اوبهی ). کاتوره . (صحاح الفرس ) : ایا گمشده و خیره و سرگشته