شکستگی بازopen fracture, compound fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن استخوان شکسته به محیط خارج راه پیدا کند
بازار شکستنلغتنامه دهخدابازار شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از رونق و روایی و رواج انداختن : بر من آن بت بازار نیکوان بشکست کجا چنان بت باشد که را بود بازار؟ فرخی .زنجیر صبر ما را
فاصلۀ بحرانیcritical distanceواژههای مصوب فرهنگستانفاصلهای از چشمه که در آنجا زمانهای رسیدن موج بازتابی و موج شکستگی با هم برابر باشند
شکستگیلغتنامه دهخداشکستگی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شکسته .کسر. شکستن . تکسر. خنث . (یادداشت مؤلف ). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چون زم
انتقاضلغتنامه دهخداانتقاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باز کردن بنا و تاب رسن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در هم گسسته شدن بناو باز شدن تابهای ریسمان . (از اقرب الموارد). و
قیرلغتنامه دهخداقیر. (معرب ، اِ) جسم جامد غیرمتبلور سیاه رنگی که سطح شکستگی آن مانندشیشه ناصاف است و در اماکن نفتی قدیمی یافت میشود. ترکیب قیر همان ترکیبات هیدروکربورهای نفت اس
breakدیکشنری انگلیسی به فارسیزنگ تفريح، شکست، وقفه، شکاف، تنفس، شکستگی، تفریح، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور، شکستن، نقض کردن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن