شکسته نفسیلغتنامه دهخداشکسته نفسی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ن َ ] (حامص مرکب ) فروتنی . تواضع. هضم نفس ، و با کردن و نمودن صرف شود. خفض جناح . خود را کوچکتر از آنچه هست خواندن . (یادداشت
تواضعفرهنگ مترادف و متضاد۱. افتادگی، خاکساری، خشوع، خضوع، خفض جناح، شکستهنفسی، فروتنی، نرمخویی ≠ تفرعن ۲. فروتنی کردن، خاشع بودن، خاضع بودن ≠ تفرعن ورزیدن، تکبر کردن، کبر ورزیدن
خضوعفرهنگ مترادف و متضادافتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکستهنفسی، فروتنی ≠ تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن
خویشتنستاییفرهنگ مترادف و متضاد۱. خودستایی، لافزنی، خودمنشی، خویشتنبینی، تکبر، غرور ≠ غیرستایی ۲. تواضع، فروتنی، شکستهنفسی
شکسته نفسلغتنامه دهخداشکسته نفس . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ن َ ] (ص مرکب ) متواضع. فروتن . آنکه خود را کوچکتر از آنچه هست نشان دهد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکسته نفسی شود.