شکرکوهلغتنامه دهخداشکرکوه . [ ش ِ ک َ کو ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاردشت بخش مرکزی کلاردشت شهرستان نوشهر. سکنه ٔ آن 390 تن . آب از چشمه تأمین میشود. صنایع دستی زنان قالی و جاج
حزنهلغتنامه دهخداحزنه . [ ح ُ ن َ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار شکر برادران بارق در ازد یمن . (معجم البلدان ). و در مراصدالاطلاع تصحیف شده است .
تللغتنامه دهخداتل . [ ت َ ] (اِ) کوه پست و پشته ٔ بلند را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کوه پست و پشته ٔ بلند مقابل هامون که زمین صاف است . (انجمن آرا). زمین بلند. (شرفنا
کندلغتنامه دهخداکند. [ ک َ ] (اِ) شکر و معرب آن قند است . (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ). شکر و معرب آن قند باشد و آن را کاند نیز خوانند. (جهانگیری ). شکر باشد. کندابه یعنی شر
سکرلغتنامه دهخداسکر. [ س ُک ْ ک َ ] (معرب ، اِ) معرب شکر که طعام را بدان شیرین کنند. (غیاث ). شکر معرب آن است . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به شکر شود. || خرمای تر و
صعترلغتنامه دهخداصعتر. [ ص َ ت َ ] (اِ) سعتر است که پودینه ٔ کوهی باشد و آن را صعترالحمار نیز گویند. آشامیدن آن با شراب گزندگی جانوران را سودمند بود و معده و جگر را بغایت نافع و