شکرگزاریلغتنامه دهخداشکرگزاری . [ ش ُ گ ُ ] (حامص مرکب ) سپاس و سپاسگزاری و ادای شکر نعمت . (ناظم الاطباء) : طریق شکرگزاری ّ این حقوق این بودکه در رکاب تو نقد روان برافشانم . صائب .- شکرگزاری کردن ؛ سپاسگزاری ک
شکرزارلغتنامه دهخداشکرزار. [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) شکرستان . آنجا که شکر باشد. (یادداشت مؤلف ). قریب به معنی شکرخیز. (آنندراج ). جایی که شکر بسیار و فراوان باشد. (ناظم الاطباء) : دل مقید به شکرزار هوس نیست مرارشته ٔ حرص به پا همچو مگس نیست مرا.<p class="autho
شکرگزارلغتنامه دهخداشکرگزار. [ ش ُ گ ُ ] (نف مرکب ) شاکرو سپاسگزار و حقشناس . (ناظم الاطباء). آنکه شکر نعمت و احسان کسی گوید. (فرهنگ فارسی معین ) : نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار.سعدی .