شکرگزارلغتنامه دهخداشکرگزار. [ ش ُ گ ُ ] (نف مرکب ) شاکرو سپاسگزار و حقشناس . (ناظم الاطباء). آنکه شکر نعمت و احسان کسی گوید. (فرهنگ فارسی معین ) : نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است
شکرگزاریلغتنامه دهخداشکرگزاری . [ ش ُ گ ُ ] (حامص مرکب ) سپاس و سپاسگزاری و ادای شکر نعمت . (ناظم الاطباء) : طریق شکرگزاری ّ این حقوق این بودکه در رکاب تو نقد روان برافشانم . صائب .
شکر گزاردنلغتنامه دهخداشکر گزاردن . [ش ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپاس و حمد به جای آوردن : بر دلم میگردد... غزوی بکنیم بر جانب هندوستان دوردست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل