شکرزخمهلغتنامه دهخداشکرزخمه . [ ش َ ک َ زَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از رسیدن تیر است برنشانه . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). تیری که بر نشانه رسد و برخورد کند. (ناظم الاطباء
شکرچشمهلغتنامه دهخداشکرچشمه . [ ش ِ ک َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابهررودشهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 177 تن . آب از چشمه سار. محصول عمده غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
تیرلغتنامه دهخداتیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ
زخمهلغتنامه دهخدازخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن ب
بزغالهلغتنامه دهخدابزغاله . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مصغر) بچه ٔ بز. به تازیش جدی خوانند. (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). بز خردسال . بز کوچک . بزبچه . بزک . (فرهنگ فارسی مع
شکرچشمهلغتنامه دهخداشکرچشمه . [ ش ِ ک َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابهررودشهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 177 تن . آب از چشمه سار. محصول عمده غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
ابوالعلاءلغتنامه دهخداابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) معرّی . احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعةبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری