شکار کردنلغتنامه دهخداشکار کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکردن . شکریدن . بشکریدن . زدن . افکندن . صید کردن . اصطیاد. تصید. (یادداشت مؤلف ). تقنص . (منتهی الارب ). اقتناص . (منته
شکار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی دن، ماهی گرفتن، صیدکردن، تور انداختن، بهدام انداختن، گرفتن تفریح کردن
صَيْدُفرهنگ واژگان قرآنشکار کردن - صید کردن -صيد - شکار ( مصدري است که به معناي مفعول یعنی "صيد شده " نیز می آید)
بشکریدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهشکار کردن؛ درهم شکستن جانداری: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).