شکارلغتنامه دهخداشکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطی
sportدیکشنری انگلیسی به فارسیورزش، بازی، سرگرمی، شوخی، الت بازی، نمایش تفریحی، شکار و ماهیگری و امثال آن، بازی کردن
رياضةدیکشنری عربی به فارسیورزش , سرگرمي , بازي , شوخي , تفريحي , شکار وماهيگري و امثال ان , الت بازي , بازيچه , سرگرم کردن , نمايش تفريحي , بازي کردن , پوشيدن وبرخ ديگران کشيدن ورزش وتفر
شاخلغتنامه دهخداشاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در
پیزارلغتنامه دهخداپیزار. (اِخ ) فرانسوا. از حادثه جویان اسپانیولی و سیاستمدار اسپانیا. مولد بارسلن (1901 - 1821 م .). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از ژنرالهائی است که امریکا